اول زمستان که واسطه آمد در خانه برای شیره انگور، مثل همیشه تلاش کردم مانع بشوم. «بابا بگذار میخواهم همه را در باسلام بفروشم». مثل دفعههای قبل پدرم منتظر من نماند و به تف تومان شیرههای انگور را بدرقه کرد. در جوابم گفت: «یعنی میتوانی 5 تن را در یک روز بفروشی؟». سکوت کردم.
محصولات امسالمان تمام شد. همه را نقد فروختم و یک هفته بعد پولش در حسابم بود. حالا که محصول کم آوردم، دارم محصولات فامیل را برایشان میفروشم. موفقیت و شکست در روستا خیلی زود به گوش دیگران میرسد. این اتفاق باعث شد چند نفر دیگر از فامیل و روستا در باسلام غرفه بزنند و حسابی کارشان بگیرد.
"خبر نورآباد" – سرویس اجتماعی:اول زمستان که واسطه آمد در خانه برای شیره انگور، مثل همیشه تلاش کردم مانع بشوم. «بابا بگذار میخواهم همه را در باسلام بفروشم». مثل دفعههای قبل پدرم منتظر من نماند و به تف تومان شیرههای انگور را بدرقه کرد. در جوابم گفت: «یعنی میتوانی 5 تن را در یک روز بفروشی؟». سکوت کردم. به خودم گفتم «دیگه نه تا این حد». دو ماه از آن گفتگوی من و پدرم گذشته. بالاخره تقی به توقی خورد و من توانستم همهی محصولاتمان را در باسلام نقد بفروشم. چیزی که نه خودم تصورش را میکردم و نه پدرم. محصولات امسالمان تمام شد. همه را نقد فروختم و یک هفته بعد پولش در حسابم بود. حالا که محصول کم آوردم، دارم محصولات فامیل را برایشان میفروشم. موفقیت و شکست در روستا خیلی زود به گوش دیگران میرسد. این اتفاق باعث شد چند نفر دیگر از فامیل و روستا در باسلام غرفه بزنند و حسابی کارشان بگیرد.
پیامدهای غرفه نزدن در باسلام برای باغداران دشمن زیاری
اوقات فراغتم که باید استراحت کنم، دارم به مغازهدارهایی که سال گذشته پدرم برایشان مویز و شیره انگور برده بود، زنگ میزنم و پیامک میفرستم بلکه بعد از یک سال حسابشان را صاف کنند. به گمانم پیامک و تلفنهایم به قرن بعد هم بکشد و آبی از اینها گرم نشود. آن چند نفری که اصلا تلفن را جواب نمیدهند را کجای دلم بگذارم نمیدانم. کلی خط و نشان میکشم که از این به بعد چنین میکنم و چنان میکنم اما خب! فقط در حد خط و نشان کشیدن و حرص خوردن باقی میماند. از ماست که برماست. درس عبرتی باشد برای ما. همین که امسال مثل سال گذشته نقرهداغ نشدیم و خودمان بیواسطه در باسلام فروختیم، جای شکرش باقی است.
واسطهها همه جا هستند مگر در باسلام
تجربه تلخ پارسال و شیرینی تجربه امسال باعث شد که کمر همت ببندم و تلاش کنم هر باغدار و خانواده را وصل کنم به مشتری. خودم یک راه رفته و یک تجربه موفق هستم تا شما به این باور برسید که میتوانید. خوبی باسلام برایم این بود که خودم به طور مستقیم با مشتریها در ارتباط بودم و به جای اینکه مشتری واسطه را بشناسد، منِ باغدار و تولید کننده را میشناخت. حالا من کلی مشتری دست به نقد دارم که منتظرند هر فصل محصولات جدیدی به غرفهام در باسلام اضافه کنم و از من سراغ محصولات محلی دیگر را میگیرند.
از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را بفروش
هیچ میدانی با موبایل میتوانی فروشگاه داشته باشی ومشتریهایی از سراسر کشور؟ کافی است خیارشور را از توکلآباد بگیری، رب گوجه را از زن همسایه، انواع ترشی را از مادر زن، سرکه و غورهشور را از باغدارها، عسل را از آن دوستت که میگفت یک رفیق زنبوردار دارد، برنج و کنجد را از نورآباد، آویشن و بابونه را از کوه تاسک، بنه و کنگر ار از دشت بچین و ترشی بیندازی. به آن یکی زن همسایه هم بگو برایت نان شیرین بپزد. دیگر چه چیزهایی را میتوان اضافه کرد و فروخت؟
نویسنده: فاطمه کشاورزی صاحب غرفه «خوشههای تاک» در باسلام