به گزارش " خبر نورآباد " شهریار گودرزی: شاید باید به خیلی از مردم این تلنگر را زد که منظور از یک مسئول صرفا از آن
شخصی نیست که تکیه بر صندلی ریاست یک اداره زده باشد.در واقع خیلی از مردم این
شهرستان از روسای اداره های ممسنی مسئولیت سنگین تری دارند. شاید در حال حاضر
بتوان ممسنی را دقیقا همان دشت پر از نون و تشت پر از خون نامید.با این تفاوت که
نون الان این دشت را تربیت بسیاری از نخبگان و همچنین چهره های موفق در خیلی از
عرصه های کشوری دانست و تشت خون را دقیقا همان فرار تربیت شدگان این خاک به دیگر
شهر ها دانست.
به حق که ماندگاری شرایط خاص را میطلبد ، ولی نباید به ناحق
گفت که تمام این شرایط را باید دیگران آماده ماندگاری تربیت شدگان این شهرستان
دانست. چرا که بزرگان خود باید سازنده و مهیا کننده شرایط ماندگاری خود و دیگران
باشند.
شاید خیلی از مردم ممسنی وجود زنده یاد بهمن بیگی را درک
کرده اند.ولی به جد به آنها میگویم که شاید از طریق بهمن بیگی بزرگ شدند و به
شاگردی اش افتخار دارند ، ولی بدانند که بمن بیگی ماندن افتخاری بس بزرگ است که
نصیب هر کسی نشده.
معلمانی که در راه عشق ورزیدن به معنای عشق در وجود خداوند
نگاه دارند نه به چشمان زیادی از جنس ادمیت و خاک.
خیلی از معلمانی که با وجود سختی ها با عشق به دیگران هم
چنان در راه و مکتب بهمن بیگی خود را وقف مردمی کرده اند که شرایط سختی را برای
تدریس دارند.
من نه خود را در مقام قضاوت میبینم و نه در حد تصمیم گیری
برای خوب و بد دیگران.فقط میدانم که پدرم شاگرد بهمن بیگی بوده و هر آنکس به راهش
درآید قابل تقدیر است.
داستانی را در ادامه یادداشت نقل میکنم که تلنگری هم به
جامعه مدیران ممسنی و هم مسئولان اصلی شهر یعنی نخبگان و تحصیل کردگان شهرستان
باشد.
بماند که متاسفانه در شهرستان ممسنی رقابت بر تعداد تذکرات
نمایده به وزرا و همچنین گرفتن تصمیمات بزرگ در ارگانی که به علت ندادن پول برق
اداره خود تا مرز قطعی برقش پیش رفت، و یا گرفتن تصمیمات کلان و...
البته منکر موثر بودن اجرای چنین برنامه هایی نیستم و لکن
میترسم این ساختارها زمینه تربیت افراد بیشتر و ارسال آنها به نقاط دیگر باشد و
باز سر ممسنی بی کلاه بماند که باز هم افتخارش نصیب این مردم میشود ولی سرنوشت
شهرستان نیز مهم است.
البته جای تقدیر دارند ان دسته افرادی که به منظور خدمت به
مردم دیار خود در ممسنی جانانه تلاش میکنند و به نگاه هیچ چشمی جز خدا فکر
نمیکنند.
دبستان امت؛ مدرسهای کوچک با آرزوهای بزرگ
دبستان امت روستای ملسوخته شهر بردخون با 4 دانشآموز و یک معلم دلسوز
صحنههایی از عشق به آموختن بدون ریا و توقع را در این روستای کوچک خلق کرده است.
هنگام عبور از کنار روستا، ساختمانی کوچک را در شرق روستا مشاهده میکنیم
که پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی بر فراز آن برافراشته شده است، ساختمانی محقر شامل دو
اتاق کوچک و قدیمی و یک چشمه سرویس بهداشتی در کنار آن که کنتور برقش در پایهای سیمانی
کوتاه نصب شده که حیاطی ندارد و تنها بندی خاکی دور آن را محاصره کرده است.
دو تیرک ساده به عنوان دروازه بازی فوتبال بچهها در جلوی مدرسه گذاشته
شده که دانشآموزان در زنگ ورزش و اوقات فراغت به بازی و نرمش مشغول میشوند.
این مدرسه چندکلاسه تنها یک معلم دارد، همه کاره مدرسه است و با عشق و
علاقه به فعالیت مشغول است.
4 دانشآموز مدرسه به صورت منظم و در کنار پرچم به صف
ایستادهاند که یک نفر پسر اندکی با فاصله و 3 دختر در کنار هم مستقر هستند و در سکوتی
معنادار به سر میبردند، یکی از آنها به سکوی جلوی کلاس رفته و قرآن قرائت میکند و
بقیه گوش فرا میدهند و پس از قرائت قرآن صلواتی سر میدهند و دیگری دعای صبحگاه میخواند و آنها چه
معصومانه آمین میگویند.
بعد از مراسم نوبت به نرمش صبحگاهی میرسد که یکی از دختران بالای سکو
میرود و حرکات ورزشی منظمی را اجرا میکند و دیگر دانش آموزان نیز همان حرکات را
تکرار میکنند.
وارد کلاس میشوند، بر روی میزهای خود مینشینند و آماده شروع روز دیگری
برای آموختن میشوند و مشتاقانه منتظر حضور معلم خود هستند.
معلم مدرسه وارد کلاس درس میشود و این چهار فرشته سنگر دانایی مانند
همه دانشآموزان در مقابل آن بلند میشوند و به جایگاه معلم ادای احترام میکنند.
این 4 دانشآموز که دو نفرشان در کلاس اوّل و یک نفر در پایه سوم و یک
نفر در کلاس چهارم به تحصیل میپردازند، در جای خود منظم نشستهاند و گوش به حرف معلم
دارند .
کلاس را با نظم خاصی مزین کردهاند و دست ساختهها را در گوشهای قرار
دادهاند و احادیث و جملاتی زیبا بر دیوار قرار گرفته و برنامه کلاسی و آنچه لازمه
یک کلاس درس است، به چشم دیده میشود، اما کلاس رنگ و رویی تازه ندارد و ترکهایی در
دیوارها میبینیم که این نقش و نگارها را تحتالشعاع قرار میدهد.
از ابتدا معلمانی از بوشهر، دشتستان، کازرون، نورآباد، بیرجند و شهرهای
دیگری داشته که هر کدام دوران خاطرهانگیزی را در این روستا سپری کردهاند و الان یوسف
کشکولی اهل همین روستا معلم این دانشآموزان است که هم مدیر و هم معاون و هم ناظم و
خلاصه همه کاره مدرسه است.
معلم دبستان امت هم در همین مدرسه درس خوانده است. کشکولی که خود روزی
در این دبستان درس خوانده اکنون معلم زهرا و یاسمن و زینب و محسن است و با وجود موقعیتهای
بسیار، 10 سال عاشقانه در روستا مانده و به آموزش فرزندان روستای خود مشغول است و هر
روزه دو دانشآموز را در باران، گرما و سرما با موتورسیکلت از روستای شیبرم در 5 کیلومتری
این روستا برای تحصیل به مدرسه میآورد و ظهر به خانههایشان در روستای مذکور منتقل
میکند.
روستای ملسوخته در فاصله 12 کیلومتری جنوب شهر بردخون و در کنارجاده ساحلی
دیّر- بوشهر واقع است که 10 خانوار با جمعیتی حدود 50 نفر در آن زندگی میکنند، اما
در گذشته جمعیت بیشتری ساکن آن بودهاند که به دلیل عدم کار و شغل، خشکسالیهای متعدد
و عدم امکان کشاورزی و دامداری به مناطق دیگر
مهاجرت کردهاند.
چه زیباست حکم رانی این معلم در بین کائنات هستی.شاید همه در زندگی
به دنبال پست و مقام باشیم و این طبیعت زندگی ما انسان هاست.ولی کنترل حرص در جای
خود و همچنین خدمت رسانی در حد توان نسبت به موقعیت و تاثیرگذاری آن بر دیگران از
هرچیزی مهمتر است.
ما هم نمیدانیم این معلم دلسوخته کیست .ولی لازم است بداند که اگر
بهمن بیگی رفت کسانی مانند او هستند که مانند او خود را وقف خدمت رسانی میکند.
ماهم از این راه دور دعا گوی این معلم فرهیخته هستیم.
امید به روزی که همه معنای حقیقی خدمت را درک کنیم.