چپهای این روزهای آمریكای لاتین در سیاست خارجی خود رشد روابط با کشورهای جهان را سرلوحه خود قرار داده و در سیاست داخلی نیز بر مبنای حکومت قانون یا به بیان خودشان، انضباط نظامی، حركت میكنند. چپها با همین شعارها به قدرت میرسند. جناح چپ در واکنش به سلطه سیاسی کلیسا و تصمیم گیریهای تکبعدیگرایانهٔ آن در قرون وسطی در اروپا بوجود آمده ، چپها از آغاز با دخالت مذهب در امور سیاسی مخالف بودند.
خبر نورآباد-مسعود گودرزی: وقتی در ادبیات سیاسی، به فردی با جریانی، چپ یا چپگرا اطلاق میشود ناخودآگاه به یاد جنبشهای مردمی در آمریكای جنوبی میافتیم، کسانیکه در مقابل هژمونی قالب غربی و استمعارگونه اوایل قرن 20 میلادی، خواهان تغییر در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت بودند و از این منظر در منش سیاسی خود خواهان استفاده از روشهای انقلابی در برابر سیاستهای استعماری، نظارت دولت بر اقتصاد و مبارزه با سرمایهداران هستند. با این حال چپ در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولاً به معنی "سوسیال لیبرال" یا نمادی برای تفكر "سوسیالیسم" نیز به کار میرود و در برابر گرایش سیاسی "راست" قرار میگیرد. البته مشهور استکه ریشه اصطلاح چپ به زمان انقلاب فرانسه باز میگردد؛ زمانیكه برخی از نمایندگان مجلس اینکشورکه در سمت چپ پارلمان مینشستند، مخالف سلسله مراتب سنتی قدرت بودند و از اصلاحات رادیکال پشتیبانی میکردند.
نكته حائز اهمیت دیگریکه در این میان وجود دارد، نوع تعامل چپها با مسئله دین است. از آنجاکه برخی معتقدند، جناح چپ در واکنش به سلطه سیاسی کلیسا و تصمیم گیریهای تکبعدیگرایانهٔ آن در قرون وسطی در اروپا بوجود آمده ، چپها از آغاز با دخالت مذهب در امور سیاسی مخالف بودند.
با این حال، با گذشت زمان و جابهجایی مرزهای سیاسی و اعتقادی چپگرایان، دیگر نمیتوان گروهها و افراد چپ را در یك راستا و با یك منش سیاسی دید. به طور مثال، هم اكنون، حزب دموكرات آمریكاکه در ادبیات سیاسی اوایل قرن 20 در زمره چپها تحلیل میشد، این روزها در زمره طرفداران لیبرالیسم، برابری انسانها در حقوق و برابری اندیشهها، قابل بررسی هستند. البته آنها هنوز هم از حضور کمتر دین در عرصه سیاسی حمایت میکنند که مورد اخیر آن را میتوان در تلاشهای مستمرشان برای رسمیت بخشیدن به همجنسبازی در آمریکا دید. در مقابل راستگرایان آمریكایی، دائما با تكیه بر آموزههای دینی و ارزشهای آمریكایی سخن میگویند و در فضای اجتماعی علاقه دارند از حمایت کلیسا برخوردار باشند. شاید به همین علت باشد که جمهوریخواهان در مرامنامه رسمی خود به صراحت «ازدواج مرد و زن» را به عنوان الگوی اصلی مورد تأکید قرار داده و در تلاشهای پارلمانی خود با رسمیت بخشیدن به سقط جنین مخالفتکردند. دینداری برای راستگرایان وقتی به سیاست خارجی میرسد، افراطگرایانه و سیاستبازانه شده و حتی تعبیر به مخالفت با حضور مهاجران از دین و نژادهای مختلف، در جامعه آمریكایی (به منظور حفظ ارزشهای اولیه آمریكا) نیز میشود.
چپگرایی در اروپا نیز با تغییرات زیادی همراه بوده و برای بازشناسی آن باید به سالهای جنگ سرد و دوران اوج قدرت شوروی برگردیم که منجر به انقلابهایکارگری در برخی از نقاط جهان، از چین گرفته تا کوبا شد. دولتهای اروپاییکه به تدریج از جذابیت ایدههای چپگرا برای قشر فرودست جامعه نگران شده بودند، در برنامه های میانمدت و بلندمدت خود دست به آلترناتیوسازی برای جریانهای چپگرا زدند و به جریانات ماركسیستی غیرانقلابی یا همان سوسیالیستها پروبال دادند تا با ایده دخالت دولت در اقتصاد و پاگذاشتن بر آرمانهای اقتصاد لیبرال، جلوی تفكرات رادیكال و انقلابگونه را بگیرند. به طور مثال، "حزب کارگر انگلیس"که با تفكرات چپ رویکار آمده، امروزه به عنوان یكی از متولیان اصلی سیاست های استكباری در جهان قابل بررسی است. حتی وقتی "فرانسیس میتران"که در تقسیمبندیهای سیاسی فرانسه سوسیالیست نام میگرفت؛ توانست "والری ژیسکار دستن" لیبرال را شكست دهد، فارغ از نزدیكی خود به چپگرایان در زمره متحدان درجه یك رونالد ریگانکه در اردوگاه راست افراطی قابل بررسی است، قرار بگیرد. به بیان دیگر، چپ اروپایی آنچنان از خود اولیهاش فاصله گرفتکه به راحتی توانست با راست آمریكایی کنار بیاید.
به نظر میرسد اروپا دوباره به سمت چپگرایی در حركت است و احزاب نوپایی که خصوصا در اروپای شرقی و در همین 5 سال اخیر تاسیس شدهاند، آرام آرام درصدد برگردان ریل سیاسی به سمت خود هستند. البته این حركت تنها به اروپای شرقی محدود نشده و در برخی کشورهای دیگر اروپایی همچون اسپانیا نیز قابل مشاهده است. گاردین در تحلیلی که چندی پیش تحت عنوان «چپِ جدید در اروپا باید رادیکال باشد؛ و البته اروپایی» منتشر کرد، یونان و اسپانیا را به عنوان دو کشور آینده چپگرا به خصلتهایی غیراروپایی معرفی کرد. روزنامه ایتالیایی مانیفست و نیز ضمن تعبیر چپ جدید به «شبحی که در حال تسخیر اروپا است»، اینگونه پیش بینی کرد که به زودی دولتهای اروپایی تلاشهای خود را برای ترساندن شهروندان اروپا از هر حزب چپگرایی جدیدی آغاز خواهدکرد و در این رابطه به احتمال اقابل مردمی به حزب پودموس اسپانیان سخن گفت.
آمریكایی لاتین را میتوان قلمرو اصلی و همیشگی چپها در جهان دانست. در مقابل شبیهسازی اروپایی برای احزاب چپ برای جلوگیری از قدرت گرفتن آنها، همین ایده در آمریكای لاتین هم موجب شد تا شبهراستهای جدیدی در این قاره شكل بگیرندکه عمدتا تحت حمایت آمریكا و اروپا بودند. نكته جالب آنكه چپها و راستها در آمریكایی جنوبی شباهتهای رفتاری زیادی دارند و تنها تفاوت اصلی آنها را میتوان در آمریكاستیزی دید. چپهای این روزهای آمریكای لاتین در سیاست خارجی خود رشد روابط با کشورهای جهان را سرلوحه خود قرار داده و در سیاست داخلی نیز بر مبنای حکومت قانون یا به بیان خودشان، انضباط نظامی، حركت میكنند. چپها با همین شعارها به قدرت میرسند، ولی در کنار اینها بر یک مسأله کلیدی تمرکز کردهاند: رفع فقر از طریق افزایش مالیات بر ثروتمندان و حمایت از اقشار پایین. آنها معتقدند سیاستهای راستگرایانه به افزایش نابرابری اجتماعی میان اغنیا و فقرا انجامید، در نتیجه مردم که دولت راستگرا را مورد حمایت آمریکا میدیدند، آمریکاستیز شدند. آنها برای خود متحدان اقتصادی جدید غیراروپایی دست و پا کردند و بر همین اساس شد که کشورهایی همچون ونزوئلا، برزیل، آرژانتین و ... به ایران بیش از پیش نزدیك شدند.
*مسعود گودرزی
دکترای علوم سیاسی، مدرس دانشگاه و رئیس اداره کل روابط دوجانبه و امور بین الملل وزارت کشور
منبع: روزنامه همشهری